PDF نسخه کامل رمان: #اکسیر_مافیا 🔥
☔️ جلد اول 🌱
♥️ نویسنده: #نرگس_برزویی 🌈
♥️ ژانر : #عاشقانه #مافیایی #ازدواج_اجباری ❤️🔥
♥️ ﺧﻼﺻﻪ: 🦋
اﯾﻦ داﺳﺘﺎن درﺑﺎره دﺧﺘﺮی ب اسم ساقيﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮده، ﺳﺮﮔﺮدی ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل ﺗﻮی ﻫﯿﭻ ﯾﮏ از ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ ﻫﺎش ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮره اﻣﺎ وﻗﺘﯽ ﭘﺮوﻧﺪه ﻋﻘﺮب ﺳﺮخ رو ﻗﺒﻮل ﻣﯽ ﮐﻨ،ﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﯾﻪ ﻧﻘﺸﻪ از ﻃﺮف رﺋﯿس ﺑﺎﻧ،ﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻮاه ﮔﺮوﮔﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ .
گوشه ای از رمان اکسیر مافیا اثر نرگس برزویی :
بدون اینکه اجازه بدم حرفش رو ادامه بده با اخم پریدم وسط حرفش هیچ وقت از این اخلاق مسخره اش خوشم نمی اومد و اونم از لج من هی تکرار میکرد – مراد خفه میشی یا خفه ات کنم؟ .. گمشو برو بتمرگ پیش بهزاد کارها رو راست و ریس کنید امروز فرداست که عقرب بیاد با حرفی که زدم خنده اش به کل نابود شد تموم سعی ام و کردم لبخندم واضح نشه وگرنه متوجه میشد سر به سرش گذاشتم و اون وقته که آبرومون جلوی کارمندا میرفت. بعد بیرون زدنش اجازه دادم لبخندم روی صورتم شکل بگیره تا تو باشی سر به سر من نزاری مراد خان منم بلدم حرصات بدم با صدای دو نقطه ای که به در خورد لبخندم رو جمع کردم و بعد هدایت کردن کتم به پشت دست به جیب با اخم به در خیره شدم- بیا تو با ورود منشی تای آبروم بالا افتاد از اینکه یکی آنقدر بی مورد وارد اتاقم شده بود تعجب کردم معمولا تمام افراد اینجا به خاطر رفتار سرد و خشک ام یه جورایی ازم فراری بودن میشه یکم صحبت کنیم؟
تمام زوری که داشتم رو به کار گرفتم تا تعجبم توی چهره ام مشخص نشه صحبت کنیم دلیل این نوع حرف زدنش و سری که نمیدونم به خاطر خجالت شرم یا هر چیز دیگه ای که پایین انداخته بود نمی فنمیدم بشین تا وقتی که روی صندلیهای فلزی رو به روی میزم نشست با نگاهم دنبالش کردم آدم فوضول یا کنجکاوی نبودم اما برام مهم بود توی این شرایط شرکت که اوج کار و شلوغی بود و همه ازم فراری بودن و مراقب بودن کارشون خراب نشه چرا باید منشی جوان شرکتم بیاد توی اتاقم و ازم بخواد صحبت کنیم سمت میزم قدم برداشتم و بعد اینکه روی صندلی چرخشی میزنم نشستم به سمت راستم برگشتم و یه وری بهش چشم دوختم – خب ؟
– من .. من هرانوش … هرا نوشم دیگه نتونستم خود دار باشم فکر کنم چشم هام از این بیشتر گرد نمیشد گفت هر انوش یا من اشتباه شنیدم هنوز هم سرش پایین بود و این تک کلمه ای حرف زدنش حالم رو بد میکرد با کف دست ضربه ی محکمی به میز زدم که باعث شد ترسیده از روی صندلی بلند بشه و خیره بهم چند قدم به عقب برداره – حرف میزنی یا نه؟ غلط کردم .. بخدا من .. من از هیچی خبر نداشتم عقر .. عقرب گفت برو مجبورم کرد .. لطفاً اگه بفهمه بدبختم میکنه سهیل با چشم هایی که مطمئن بودم الان سرخ سرخه بهش چشم دوختم چشمهای عسلی اش من و یاد گذشته ها می انداخت اما سر به زیری و حرف گوش کن بودن الانش کاملا با گذشته ها فرق داشت.