PDF نسخه کامل رمان :سرخوشی
اثر سایه تهرانی
ژانر:عاشقانه؛معمایی؛اجتماعی
تعداد صفحه:485
دانلود فایل PDFو یرایش جدید قابل دانلود با انواع گوشی و سیستم کامپیوتری
خلاصه
پروندهی بزرگترین مافیای خاورمیانه را قبول کردم، فکر میکردم قراراست همه چیز درست بشود ولی با عاشق شدن آن مرد دیوانه همه چیز به هم ریخت، من شده بودم معشوقهی یک مافیای بیرحم و کسی خبر نداشت تا روزی که …
پرده ای از رمان سرخوشی
دخترک اینبار تمام و کمال با میل باطنی مطبع نیما بود.. نه با زور بلکه به خواست خود… غزل غزل صبر کن… مگه نگفتی سر و ته زندگی این یارو قاضیعه رو در بیارم… وایسا… صبر کن غزل د لامصب صبر کن دیگه… غزل بیتوجه به سخنان مهدی از خیابان عبور کرد و به ماشین رسید. آشفته بود… چه غلطی کرده بود.. چرا این اشتباه از او سر زده بود.. حواسش کجا بود وقتی پرونده را بر روی میز قاضی قرار میداد… اگر آن توافق نامه به چشم تنها یکی از کارکنان دادگاه بخورد همه چیز تمام میشود. معلمئنا قاضی ندیده که اگر میدید حکم بازداشت نیما را صادر میکرد… کلافه سرش را به طرفین تکان داد و درب ماشین را گشود. مهدی در حالی که
نفس نفس میزد ایستاد خم شد… دستش بر روی زانوهایش که جانی برایشان نمانده بود نشست. عکس رها کنار پسر قاضی چیز خوبی بود… غزل منتظرش بود… صاف ایستاد و به سمت ماشین از خیابان گذشت. درب ماشین را باز کرد و روی صندلی شاگرد نشست. نگاهش را به غزل دوخت که حتی پیشانیاش هم عرق کرده بود.. یعنی نیما انقدر اهمیت داشت که دستان غزل اینگونه برایش بلغزند. خواست گوشی را به طرف غزل بگیرد که غزل دستش بیحرکت ماند. -اگه کسی اون مدارک رو ببینه همهمون نابود میشیم… میفهمی مهدی همهمون!؟ این سخنان اصلا به مزاج مهدی خوش نمیآمد مثل همیشه هم نمیتوانست دندان بر
روی جگر بگذارد تا غزل برای نیمای عوضی اینگونه پریشانی کند. -اشتباه نکن دختر خاله برای هیچکس اتفاقی نمیافته اگه کسی اون یه تیکه کاغذ رو ببینه همهمون خیلی خوب میدونیم که این فقط نیماست که نابود میشه و این اصلا برای هیچکس جز تو اهمیتی نداره! غزل با لبهایی که از هم فاصله داشتند و میلرزیدند نگاهش کرد: تو چرا نمیخوای بفهمی؟! چه چیزی را میخواست بفهمد.. حماقتهای همیشگی غزل را.. در مقابل نیما اگر تا به حال اینگونه خود را رسوا کرده بود که حال کلاهش پس معرکه بود. با حرص در پاسخ به سوال غزل که جوابش را میدانست لب زد. غزل در حالی که گلوی خود را که پر از بغض بود میفشرد …