💜PDF نسخه کامل رمان : پینار
💜نویسنده : ریحانه کیامری
💜ژانر : عاشقانه
💜 تعداد صفحه:1392
💜کیفیت فایل : عالی
💜خلاصه :
چمدانش را پشت سرش میکشید و نگاهش روی پارچهی مشکی رنگ وصل شده
بر سر در خانهی پدریاش خیره ماند .
از اینکه بعد از ده سال در چنین شرایطی برگشته بود حس ناخوشایندی داشت .
هیچ وقت دلش نمیخواست برود ولی خواسته بودند که برود ...چه میتوانست
بکند ...
پسر بزرگ خانواده بود !چشم و چراغ پدر و امید مادر ....ولی دست روزگار کاری
کرد که ده سال در غربت بماند و حاال در این بلبشو بازگردد ...
تمام روزش را با حس سرخوردگی حال به هم زنی طی کرد. حس پس زده شدن… حس بازیچه شدن… حس میکرد اردلان بازیاش داده شاید واقعا فقط آمده بود انتقام ده سال پیش را بگیرد… ده سال پیشی که یگانهی بیچاره تنها قربانی بیدفاعش بود… و اردلان نباید میفهمید… در برابر سؤال جوابهای مینا بیحوصله گفته بود به حال خودش رهایش کند و صحنهي صبح اصلا لحظهای از پیش چشمانش کنار نمیرفت…. بعد از اتمام ساعت کاری داشت به سمت خانه میراند پشت چراغ قرمز اولین چهارراه بود که با زنگ خوردن موبایلش و دیدن اسم مهندس کاویانی» روی صفحهاش به خود لعنت فرستاد. اینم وقت گیر آورده همین الان… حوصله ندارم….. از شب قبل حرف زده بودند نمیشد که جواب ندهد. حتی همین یک ساعت پیش هم در جواب پیامک آدرس رستوران ایموجی گل فرستاده بود و حالا آنقدر در فکر و خیالات فرو رفته بود که فراموش کرده بود و داشت سمت خانه میرفت آیکون سبز رنگ را لمس کرد و هندزفری را در گوشش گذاشت.
حامی که خبر نداشت به یگانه چه میگذرد خوشحال از اینکه دارد به مرادش میرسد، با لبخند گفت: سلام، خسته نباشی. با سبز شدن چراغ یگانه اتومبیل را به حرکت درآورد و دور زد. سلام، ممنونم. کجایی؟ سرعتش را کم کرد و بی حوصله پاسخ داد: تازه از شرکت اومدم بیرون. من رسیدم. منتظرتم میز شماره 46، طبقه بالاست. باشه. میبینمت. خدانگهدار. حتى منتظر جواب خداحافظی حامی هم نماند و تماس را قطع نمود. زیر لب زمزمه کرد کاش بری به درک رو به روی حامی در آن رستوران لوکس و مجلل نشسته بود. به هر چیزی نگاه میکرد الا چهرهی خندان و خوشحال حامی به هیچ عنوان تاب تحمل نیش تا بناگوش باز او و حوصلهی شنیدن اراجیفش را نداشت. برای ناهار یک آب معدنی و تنها یک سالاد سزار سفارش داده بود و در مقابل اصرارهای حامی مبنی بر سفارش بیشتر فقط گفته بود رژیم است رژیم؟ دروغی شاخ دارتر از این؟ هیچ وقت یادش نمیآمد در طول عمرش حتی یک روز رژیم گرفته باشد به قول معروف ژن چاقی نداشت هر چه میخورد چاق نمیشد. فقط الان اشتهایش کور شده بود…
خب یگانه خانم تعریف کنید، چه خبر؟